معنی ترس و کم دلی

فرهنگ معین

کم دلی

(~.) (حامص.) جبن، ترس.

فرهنگ فارسی هوشیار

کم دلی

بزدلی بی جراتی.

لغت نامه دهخدا

دلی دلی

دلی دلی. [دِ ل ِ دِ ل ِ] (اِ صوت) (مخفف دل ای دل ای دل) تکیه کلامی است خنیاگران را: دلی دلی خواندن، دل ای دل خواندن. تکیه کلامی است مغنیان و خوانندگان را. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- برای کسی دلی دلی خواندن، در جواب مطالبه ٔ کسی حق خود را سخنان بی معنی و غیر مربوط گفتن یا انکار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).


دلی

دلی. [دَ] (مغولی، اِ) اقیانوس. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 40). و رجوع به دلی خان شود.

دلی. [دِ] (ص نسبی) منسوب و متعلق به دل. قلبی. (ناظم الاطباء). و رجوع به دل شود.

دلی. [دُل ْ لا] (ع اِ) راه روشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

دلی. [دَ] (مغولی، اِ) در اصطلاح دوره ٔ مغول، خزانه ٔ دولتی. (از سازمان اداری حکومت صفوی، چ دبیرسیاقی صص 39- 40). || مجموعه ٔ تشکیلات اداری و مالی. (فرهنگ فارسی معین).

دلی. [دِ / دِل ْ لی] (اِخ) مخفف دهلی باشد، و آن شهری است مشهور در هندوستان. (برهان) (از آنندراج). و رجوع به دهلی و دلهی شود.


ترس

ترس. [ت َ] (اِ) پارسی باستان و اوستایی ترس، اشکاشمی تراس، گورانی ترس، گلیکی ترس. (حاشیه ٔ برهان چ معین). خوف و بیم. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بیم و هراس. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). مصدر آن ترسیدن است و اسم آن ترسا و ترسان. (انجمن آرا) (آنندراج). با کردن و خوردن مستعمل. (آنندراج):
بیامد دوان پهلوان سپاه
پر از ترس و امید نزدیک شاه.
فردوسی.
بدو گفت سهراب کاندر گذشت
ز من ترس و تیمار سوی تو گشت.
فردوسی.
روم من بمیدان کینه، دلیر
که از ترس من افکند چنگ شیر.
فردوسی.
ایا کرده در بینی ات حرص ورس
از ایزد نیایدْت یک ذره ترس ؟
لبیبی.
با طاعت و ترس باش همواره
تا از تو به دل حسد برد ترسا.
ناصرخسرو.
سخن بسیار باشد جرأتم نیست
نفس از ترس نتوانم کشیدن.
ناصرخسرو.
می فروش اندر خرابات ایمنست امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب.
ناصرخسرو.
ای شاه دو معنی را ماند بتو خاقانی
کاندر دل از آن هر دو، ترس است که جان کاهد.
خاقانی.
لیکن بدان دیار نیایم ز ترس آنک
پرآبهاست دره و من سگ گزیده ام.
خاقانی.
- با ترس و باک، با ترس و بیم، ترسان و متوحش:
چو یک هفته در پیش یزدان پاک
همی بود گشتاسب با ترس و باک.
فردوسی.
از او پاک یزدان چو شد خشمناک
بدانست وشد شاه با ترس و باک.
فردوسی.
- با ترس و بیم، ترسان و متوحش. نگران و ناآرام. مضطرب و پریشان:
دل مادر از درد گشته دونیم
همه شب همی بود باترس و بیم.
فردوسی.
- بی ترس و باک، پردل و باجرأت. جسور و باشهامت. قوی دل و بی اضطراب:
بیامد سیه دیو بی ترس و باک
همی بآسمان بر پراکند خاک.
فردوسی.
تویی آفریننده ٔ آب و خاک
برین نرّه دیوان بی ترس و باک.
فردوسی.
- پیش ترس، مدافع. بلاگردان:
به عنکبوت و کبوتر که پیش ترس شدند
همای بیضه ٔ دین را ز بیضه خوار غراب.
خاقانی.
- ترس و باک، خوف و هراس. وحشت و نگرانی. ترس و بیم:
بد و نیک داند ز یزدان پاک
وز او دارد اندر جهان ترس و باک.
فردوسی.
بزور جهاندار یزدان پاک
بیفکندم از دل همه ترس و باک.
فردوسی.
بیک روی بر نام یزدان پاک
کزویست امید و هم ترس و باک.
فردوسی.
- خداترس، ترسنده از خدا. آنکه در اعمال و رفتارش خدا را ناظر و حاضر قرار دهد. کسی که بر شریعت و عدالت باشد. خلاف ناخداترس:
خداترس را بر رعیت گمار.
(بوستان).
- ناخداترس، بی باک از خدا. آنکه از غضب خدا نهراسد و هر عملی را مرتکب شود. کسی که از شریعت و عدالت عدول کند. گناهکار:
طلب کردم از پیش و پس چوب و سنگ
بر آن ناخداترس بی نام و ننگ.
سعدی (بوستان).
سباحان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود.
سعدی (بوستان).
- امثال:
ترس برادر مرگ است، نظیر: از بندگیرد بداندیش پند. لایقوم الناس الا بالسیف. (امثال وحکم دهخدا).

ترس. [ت ُرْ رِ] (اِخ) (تنگه ٔ...) بغازی است در اقیانوس هند، میان استرالیا و گینه ٔ جدید.


ترس و بیم

ترس و بیم. [ت َ س ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) ترس و باک. خوف و هراس. و رجوع به ترس و «ترس و باک » شود.

گویش مازندرانی

دلی دلی

درنگ و تأخیر، از اصوات به هنگام سرور و شادی

معادل ابجد

ترس و کم دلی

770

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری